می‌روی؛ قدری آرام‌تر روی نی، آرام مادر از دل گهواره رفتی روی نی، الله اکبر سایه می‌اندازی روی سر من سرو قدت نیزه، گل‌پسر من یک‌شبه مردی شدی، دلاور من بسته شده چشمات ای وای مادر فدای لب‌هات ای وای می‌افتی از بالا ای وای پیش سر بابات ای وای آب که شد بعد از تو آزاد آتشی بر جانم افتاد آب رسید امّا تو رفتی ای خدا ای داد ای بیداد بس‌که به دنبال نیزه دویدم بس‌که به روی خود، پنجه کشیدم از بغل نیزه تا خدا رسیدم گهواره شد دستم ای وای دنبال تو هستم ای وای می‌شد خدا ای کاش ای وای چشماتو می‌بستم ای وای کودک معصومم، پیر شد تشنه بود! در میدان سیر شد حاجت قلب من، شیر بود شد روا؛ شد امّا دیر شد خاک بیابان‌ها بر سر و رویش پر شده با نیزه، حجم گلویش مثل ستاره‌ای شدی پیش عمویش بردی مرا از یاد ای وای مویت به دست باد ای وای هرچه تو را بستند ای وای بازم سرت افتاد ای وای